محمد مهدیمحمد مهدی، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

:: محمد مهدی و مـامـان و بـابـا ::

بخش معرفی دوستان محمد مهدی ...

از امروز بخشی به نام "معرفی دوستان محمد مهدی" در ستون سمت راست وبلاگ گل پسرمون راه اندازی می شه .. همونطور که از نامش مشخصه قراره در این قسمت دوستان عزیز محمد مهدی رو معرفی کنیم .. به امید اینکه این بخش روز به روز گسترده تر بشه و دوستان پسرک ٦ ماهه ی ما روز به روز بیشتر ...   ...
6 آبان 1391

علی جون .. پسر خاله ی عزیز محمد مهدی ...

محمد مهدی یه پسر خاله ی گل داره به نام علی .. علی آقای ما الان ١٠ سالشه و کلاس چهارم دبستانه .. عاشق فوتباله و یه فوتبالیست درجه یکه .. آبی پوشه و طرفدار تیم استقلاله .. عشق خالشه و به زودی صاحب یه برادر کوچولو می شه ...  اینم علی آقای ما : بقیه ی عکسهای علی جون در ادامـــه مطلب ... ...
6 آبان 1391

6 ماهگی مون مبارک !

 بالاخره بعد از کلی تاخیر اومدم تا 6 ماهگی پسرم رو تبریک بگم ... وقتی به روزایی که پشت سر گذاشتیم نگاه می کنم می بینم این 6 ماه  به اندازه ی عمری برای من گذشته .. هر چقدر با خودم فکر می کنم یادم نمی یاد قبل از تو چطور زندگی می کردم .. قبل از مادر بودن چی بودم .. اصلا بودم یا نبودم .. یه بزرگی در اثبات وجود خودش گفته "من هستم چون فکر می کنم " .. اما من همینکه نگاهم با نگاهت تلاقی پیدا می کنه .. یه احساسی تو ناخودآگاه ذهنم بهم تلنگر می زنه که وجود دارم .. درست مثل اینکه من با تولد تو شروع شدم .. درست مثل اینکه من با شروع تو متولد شدم .. اما اینبار نه با گریه بلکه با لبخندی از عمق وجودم بودن رو تجربه کردم .. بعضی اوقات با خودم می گم ش...
26 مهر 1391

واکسن 6 ماهگی ...

بالاخره وقتش رسید ! .. واکسن 6 ماهگی رو می گم .. یادمه از 2 ماه پیش که واکسن 4 ماهگیت رو زدیم استرس این روز رو داشتم .. اما بالاخره وقتش رسید .. روز پنج شنبه از سر صبح استرس عجیبی گرفته بودم .. ساعت حدودای 11 ظهر بود که به همراه بابات آماده شدیم که بریم بیمارستان بهمن پیش دکتر عرب حسینی .. مدام به صورت خشکلت نگاه می کردم و با خودم می گفتم یعنی موقع برگشتن هم همینطور خوشحال و خندونی ؟ .. جالب اینجاست که وقتی باهام چشم تو چشم می شدی سریع نگاهم رو میدزدیدم .. یه جورایی فکر می کردم الانه که از نگاهم احساسم رو بخونی .. البته مطمئنم کاملا متوجه غیر عادی بودن اوضاع شدی !!! .. آخه درست از زمانی که پامونو از خونه گذاشتیم بیرون دیگه از خنده های خ...
22 مهر 1391

روز جهانی کودک ...

 هر سال ١٧ مهر برابر با ٨ اکتبر وقتی داریم اوراق تقویم رو ورق میزنیم با مناسبتی نچندان آشنا روبه رو می شیم .. روز جهانی کودک ! .. روزی که در سراسر جهان به منظور احترام به کودکان جشن گرفته می شه  .. روز بی دفاع ترین و آسیب پذیرترین قشر جامعه ی انسانی .. در مقدمه کنوانسيون حقوق کودک اومده « کودک بايد در فضايي سرشار از خوشبختي ، محبت و تفاهم بزرگ شود » .. خیلی دلم می خواد در مورد کیفیت و کمیت تحقق این"باید" در زندگی امروز کودکان دنیا بنویسم .. در مورد کودکانی که قربانیان بی دفاع در برابر فقر ، جنگ  ، آوارگی و بیخانمانی هستن .. دنیایی که برای بخش عظیمی از کودکان جهان جز تباهی و سیاهی&...
17 مهر 1391

زندگی ...

سلام عزیزترینم .. الان که مشغول نوشتن این مطلب هستم شما بغلم خوابی .. وقتی به صورت زیبا و معصومت نگاه می کنم با خودم می گم بالاخره معنا و مفهوم زندگی رو فهمیدم .. معنا و مفهومی که سالیان سال اندیشمندان , فلاسفه , عرفا و ... هر کدوم به نوعی به دنبال تعریفش بودن .. معنا و مفهومی که هر وقت تو زندگیم بهش فکر کردم سرم گیج رفته و بعد از ساعتها فکر کردن با خودم گفتم باشه برای یه وقت دیگه .. اما حالا با یک نگاه به چهره ی زیبا و معصومت تمام معادله ها و نا معادله های زندگی آنچنان در نظرم ساده می شه که ناخودآگاه با یک لبخند به پهنای صورتم به تمام اون پیچیدگی ها می خندم ... خب لابد حالا منتظری که برات از زند گی بگم .. برات زندگی رو...
13 مهر 1391

اولین نوشته بابا

سلام به پسر گلم بابایی دیدن روی ماهت هر روز بعد از یک روز کاری سخت و ترافیک وقتی خسته و مونده به خونه میرسم چنان انرژی ای به من می ده که تا دو سه ساعت با تو بازی نکنم و واست حرکات موزون اجرا نکنم , خالی نمی شم.حسابی منتظرم بهم بگی بابا , دونبالم بدویی , با هم فوتبال بازی کنیم ,با هم بریم کوه , بریم ماهی گیری ، بریم ایران گردی و خیلی نقشه های دیگه که برای بودن با گل پسرم دارم . منتظرم بابایی ! اول از خدا ممنونم و بعد هم از مامانت بابت داشتن گل پسری مثل تو . دوست دارم گل پسرم   ...
9 مهر 1391